یکبار گفتم هنوز به مرحله ای
نرسیده ام که کسشعر های عاشقانه بنویسم لیکن این دفعه را استثنا بگیریم علی الحساب
عاشقانه نمی نویسم فقط
مینویسم از تو متنفرم از تو با آن چشم های گود افتاده ی خسته ات از اینکه توی آن
عکس لعنتی انقدر محکم لبخند می زنی از اینکه حالا انگار که یک جوری لب هایت را به
هم چسب کاری کرده اند که یک میلی متر هم به خنده باز نشوند
از اینکه اینطور با آن چشم
های خسته ات می آیی و مرا صاف می اندازی وسط بوستان سعدی و مرا صاف می اندازی وسط
یک بیت عاشقانه از حافظ
چشمان خسته ی تو خوب بلدند مرا جدا کنند از اتوبوسی که در آن نشسته ام و از عکسی که پشت دوربین
دارم میگیرم و از طرحی که سر کلاس می کشم و از مجله هایی که با هزار زحمت آرشیو می
کنم
اصلن چشمان خسته را که نباید
دوخت به آدم ها، چشمان خسته اگر به در و دیوار نگاه کنند هیچ بلایی سر هیچ کس نمی
اید
اینطور چشمان خسته ات را می
دوزی به آدم ها و آدم ها را مجبور میکنی که بعد عمری به تخمم وار زندگی کردن کسشعر عاشقانه به هم ببافند
و سر زبانشان بگویند که از
تو متنفرم و از آن چشمان فیلانت ولی ته ته قلبشان سر زبانشان را فحش دهد که این
حرف ها چیست میزنی که متنفرم و اینها
No comments:
Post a Comment