Monday, November 18, 2013

مثلن سال 85 انگار همین دیروز بود آدم باورش نمیشه 7 سال گذشته.
خب واقعیت اینه که ما خسته ایم و خستگی را یارای سخن نیست.

Wednesday, November 13, 2013

شما اسم این ها را می گذارید زندگی ما اما نه، ما می گوییم زندگی از رویا شروع می شود از آن جایی که آدم شروع میکند به رفتن به گذشتن از واقعیت، از آن جا که توی "اینجا بدون من" نصفه شب تلفن زنگ می خورد و احسان پشت خط می گوید: ببخشید نصفه شب مزاحم شدم اما زنگ زدم بگویم با نامزدم بهم زدم که با تو باشم یلدا.
پس چرا نمی میریم ؟
بس نیست؟

Friday, November 1, 2013

چهرازی

آقا ما خسه ایم شوما که گردنت بلنده میتونی بگی باهار کودوم وره؟

چهرازی

میگم جمشید ما چرا تا این زرد و قرمزارو میبینیم بند دلمون پاره میشه پس کودوم رنگا قراره حال مونو خوب کنن ما مرخص شیم بریم پی کارمون؟
گیلگمش خستگی ندارد از سختی ها شادتر می شود
یک سوم گیلگمش آدمیست و دو سوم خداست.

Thursday, October 31, 2013

تکیه شو از پشتی برداشت سیگارو تو زیرسیگاری خاموش کرد چاییشو ریخت تو نلبکی زل زد به گل قالی شروع کرد  "اون زمونا ... " حرف خودشو قطع کرد سرشو اورد بالا " نیاد واست روزی که بگی اون زمونا " زل زده بود به ترک دیوار
نکنه من اشتباه دارم انجامش میدم مگه همینطوری نیست که شب بخابیم صب پاشیم بریم سرکار برگردیم شب بخابیم صب پاشیم
همین نیس مگه؟ 
از نظر تئوری که سادس پس چرا انقد بگاس این زندگی   
بین دخترای کلاسمون جنگ داخلیه هر روز یه کدومشون میاد میشینه ور دل من غیبت بقیه رو میکنه دعواهاشونم عالیه میگه فلانی از کار بقل دستیم بیشتر از من تعریف کرد منم دیگه طاقتم تموم شده :| کسخلا آدم میمونه چجوری همدردی کنه دلداریشون بده
یه روز ولی با لبخند زل میزنم تو چشای همشون میگم به تخمم

یه مقدار ثقیله که هر روز پاییز باشه باز یه روز در میون پاییز و تابستون باشه قابل تحمل تره

Monday, October 28, 2013

عباس معروفی - تمامن مخصوص


یه قوطی نوشابه دستم بود و نمی دونستم خودم دستِ کیم


یکبار گفتم هنوز به مرحله ای نرسیده ام که کسشعر های عاشقانه بنویسم لیکن این دفعه را استثنا بگیریم علی الحساب
 عاشقانه نمی نویسم فقط مینویسم از تو متنفرم از تو با آن چشم های گود افتاده ی خسته ات از اینکه توی آن عکس لعنتی انقدر محکم لبخند می زنی از اینکه حالا انگار که یک جوری لب هایت را به هم چسب کاری کرده اند که یک میلی متر هم به خنده باز نشوند
از اینکه اینطور با آن چشم های خسته ات می آیی و مرا صاف می اندازی وسط بوستان سعدی و مرا صاف می اندازی وسط یک بیت عاشقانه از حافظ
چشمان خسته ی تو خوب بلدند مرا جدا کنند از اتوبوسی که در آن نشسته ام و از عکسی که پشت دوربین دارم میگیرم و از طرحی که سر کلاس می کشم و از مجله هایی که با هزار زحمت آرشیو می کنم
اصلن چشمان خسته را که نباید دوخت به آدم ها، چشمان خسته اگر به در و دیوار نگاه کنند هیچ بلایی سر هیچ کس نمی اید
اینطور چشمان خسته ات را می دوزی به آدم ها و آدم ها را مجبور میکنی که بعد عمری به تخمم وار زندگی کردن  کسشعر عاشقانه به هم ببافند
و سر زبانشان بگویند که از تو متنفرم و از آن چشمان فیلانت ولی ته ته قلبشان سر زبانشان را فحش دهد که این حرف ها چیست میزنی که متنفرم و اینها

Friday, October 25, 2013

آبی ، آبی ، آبی هردم آبی تر

هاله ی اهل فکر طلایی
در شرارت سبز سیه فام
در عشق آبی است

اتاق آبی - سهراب سپهری


Friday, October 18, 2013

انگار که رسمش این باشد

آدمها روز به روز ترسو تر میشوند زندگی هر روز برایشان یک هیولای جدید از کمد بیرون می آورد  و یک آدم دیگر را خون آشام میکند آنها غافلگیر میشوند ، جیغ میزنند ، زهره ترک میشوند و باز غافلگیر میشوند جیغ می زنند ، زهره ترک میشوند تا جایی یک روز به خود نگاه میکنند و میبینند یک بزدل تمام عیارند.همه ی زندگیشان احتیاط کرده اند اول زیر چشمی دور و ورشان را پاییده اند بعد آسه آسه قدم گذاشته اند از بودن با بقیه میترسند از دل بستن از اعتماد کردن حتی از حرف زدن میترسند.

ناستنکا
 اینجا هوا یک طور غریبیه ، مثل نقاشیای امپرسیون یک طوری که مرز خونه ها با درختای زرد پاییز با کوه با آسمون معلوم نیست. راست جاده رو که بگیرم به درخت های زرد که برسم.دیگه مرز منم با درختا پیدا نیست.
ما قصه گوی همه ی آن چه اتفاق نخاهد افتادیم